سلام و خسته نباشيد.من زني 32 ساله هستم که با همسرم که 7 سال است با هميم(2سال نامزدي و 5 سال ازدوج)حاا ÷س از تنشهاي زاد و هميشگي که همه از سر لجبازيهر دو طرف و بيشتر همسرم و دخالتها و نفوذ بيش از حد مادر ايشان به مرحله جدايي کشيده شده در شرف جدايي هستيم . من با توجهبه اينکه براي يک خانم جدايي تلخ تر و به ماتب با مشکلات بيشتري برايم مطرح است زياد تمايلي به اينکار ندارم و همسرم هم بصورت سوري زمزمه هاي بي ريشه و براي خالي نبودن عريضه براي ادامه زندگي مي کند اما هيچ تلاش براي جبران کارهاي گذشته نمي کند و حتي حاضر نيست با خانواده من صحبتي داشته باشدتا من هم بعد از اين کشمکشها روي برگشتن و ادامه زندگي را داشته باشم. او هميشه در هراس ارزيابي مادرش از اعمال خود است و نگران ناراحت نشدن او و مادرش همواره مخالف کوچکترين نرمش و رفتار مسالمت آميزي از طرف پسرش با خانواده من بوده و هست و همسرم نيز به اين قيمت حاضر است زندگي خود را از هم بپاشد و من نيز که بارها سرخود و بدون رضايت و مشورت خانواده ام پس از هرقهر و دعواي شديد و فقط با يک تلفن شوهرم دوباره به زندگي ادامه داده ام ديگر حضر به ادامه روشهاي قبلي نيستم و انگار براي همسرم هم همه چيز علي السويه است و به هيچ قيمتي حاضر نيست با خانواده ام صحبت کند و تاکيد بر اين دارد که به آنها ربطي ندارد و من با آنها زندگي نمي کنم که با آنها بخواهم صحبت کنم و اين در حاليست که او کوچکترين تصميم گيريش حتي در مورد مسائلي که به آنها مربط نيست را با مادرش انجام ميدهد ومثل دخترها روزي 1 ساعت تلفني با مادرش صحبت مي کند و دائم به ايشان گزارش ميدهد.خواهش مي کنم مرا راهنمايي کنيد چرا که دوران سخت و بلاتکليفيه بدي را مي گذرانم.با تشکر از توجه شما به مشکلات ديگران.