سلام علي هستم متولد 1351 در اراک داراي تحصيلات ليسانس قبلاً به مدت 5 سال به اشتباه جهت رفع نيازهاي جنسي ترياک مصرف مي کردم يعني به خاطر اينکه همسرم از نياز جنسي من سوء استفاده ميکرد ومن به اشتباه جهت کنترل شهوت جنسي و نرفتن به سمت همسرم ترياک مي کشيدم تا نخواهم به همسرم باج بدهم اکنون مدت 6 ماه است که مصرف نميکنم اما مشکلات خانوادگي ام حل نشده است.همسرم بسيار لجباز مس باشد نميخواهد به قول خودش زير بار حرف هاي من برود.وبا تمام خواسته هاي من مقالبه مي کند.مثلاً وقتي به او مي گويم نميخواخم با فلان دوست رفت وامد کني مي گويد من از تو طلاق مي گيرم ولي دوستم را رها نمي کنم .و دعوا شروع مي شود لطفاً مرا راهنمايي کنيد.
salam mikhatam bebinam inja che jori moshavere mikonam va javabamono koja mitonim bebinim?
سلام و خسته نباشيد.من زني 32 ساله هستم که با همسرم که 7 سال است با هميم(2سال نامزدي و 5 سال ازدوج)حاا ÷س از تنشهاي زاد و هميشگي که همه از سر لجبازيهر دو طرف و بيشتر همسرم و دخالتها و نفوذ بيش از حد مادر ايشان به مرحله جدايي کشيده شده در شرف جدايي هستيم . من با توجهبه اينکه براي يک خانم جدايي تلخ تر و به ماتب با مشکلات بيشتري برايم مطرح است زياد تمايلي به اينکار ندارم و همسرم هم بصورت سوري زمزمه هاي بي ريشه و براي خالي نبودن عريضه براي ادامه زندگي مي کند اما هيچ تلاش براي جبران کارهاي گذشته نمي کند و حتي حاضر نيست با خانواده من صحبتي داشته باشدتا من هم بعد از اين کشمکشها روي برگشتن و ادامه زندگي را داشته باشم. او هميشه در هراس ارزيابي مادرش از اعمال خود است و نگران ناراحت نشدن او و مادرش همواره مخالف کوچکترين نرمش و رفتار مسالمت آميزي از طرف پسرش با خانواده من بوده و هست و همسرم نيز به اين قيمت حاضر است زندگي خود را از هم بپاشد و من نيز که بارها سرخود و بدون رضايت و مشورت خانواده ام پس از هرقهر و دعواي شديد و فقط با يک تلفن شوهرم دوباره به زندگي ادامه داده ام ديگر حضر به ادامه روشهاي قبلي نيستم و انگار براي همسرم هم همه چيز علي السويه است و به هيچ قيمتي حاضر نيست با خانواده ام صحبت کند و تاکيد بر اين دارد که به آنها ربطي ندارد و من با آنها زندگي نمي کنم که با آنها بخواهم صحبت کنم و اين در حاليست که او کوچکترين تصميم گيريش حتي در مورد مسائلي که به آنها مربط نيست را با مادرش انجام ميدهد ومثل دخترها روزي 1 ساعت تلفني با مادرش صحبت مي کند و دائم به ايشان گزارش ميدهد.خواهش مي کنم مرا راهنمايي کنيد چرا که دوران سخت و بلاتکليفيه بدي را مي گذرانم.با تشکر از توجه شما به مشکلات ديگران.
باسلام
من 30 سال دارم تحصيلاتم ليسانس و متاهل هستم .
از شما مشاوره و كمك مي خواهم .مشكلي كه من با همسرم دارم اين است كه اون نسبت به شوهر خواهرهايم حساس است مي گه خونشون نميام اونا فلانند و بيسارند منو خونه پدرم نميبرد چون ممكنه خواهرهايم اونجا باشند البته اين بهونه است چون زماني كه اونا هم نيستند منو نميبره . اما خودش هر روز خونه باباشه حتي از سر كار كه برميگرده اول خونه باباش ميره بعد مياد خونه . بهش ميگم چطور تو هر روز خونه بابات مير اما من نرم ميگه توهم برو اما تا ميگم ميخوام برم نميذاره وبعد ميگه پدر من پيره هيچكسو نداره ( مادر شوهرم فوت كرده) منم ميگم . تمام فاميل كه خونه بابام جمع ميشن بهش ميگم بريم نمياد ميگه شوهر خواهرات اونجان نميام . واقعا" دارم افسردگي ميگيرم نميدونم چكار كنك ديگه خسته شدم . كمكم كنيد
سلام دوست عزيز من ميخواستم يه مشکلي براي شما بگم چند روزي هست که من عذاب مي ده من واقعيتش بخواي 1سالي هست که تو چت با يه دختر دوست شدم من فقط باش چت مي کردم و باش تلفني حرف مي زدم خوب من از صداي اون خوشم امده بود اون از من قرار ازدواج گذاشتيم خوب من گفتم تا عکس ندي من قبول ندارم تا بعد از چند ماه تابستون سال 87 بود که دختر عمو امد خونه مون اوا خر من توحه اي به اون مي کردم ولي با مسيح زدن با هم درست شديم طوري که شب يه چند دقيقه مي امد پيشم دختر عمو از من خوش امده بود يعني طوري شد که همه روزه خونه ما بود من وقتي غذا نمي خوردم اون هم نمي خورد من ناراحت مي شدم اون هم همين طور اخم مي کرد
ميخوام خلاصه کنم اگر من اون دختر چتي ول کنم اين دختر عمو خودش مي کشه و اگر اون دختر که تو چت باش دوست شدم اون خودش ميکشه نمي دونم به خداباور نمي کني ميخواستم از دوتاشون جدا بشم خودم راحت کنم ولي هر کاري ميکنم نمي شه چون دلم نمي ياد يه راهنماي از شما ميخوام
با سلام و تبريک سال نو حضور شما و همچينين تشکر فراوان براي اين سايت زيبا و مفيد
اين 1000 ايميل من به سايتها و وبلاگهاي روانشناسيه ولي متاسفانه از هيچ کدوم جوابي تا کنون دريافت نکرده ام .
مدتي است که دارم روي ذهن و افکار خودم کار ميکنم کتابهاي زيادي هم خوندم و خيلي چيزها دستگيرم شده خيلي کارها هم تونستم انجام بدهم ولي يک مسئله فکر منو درگير کرده و اينه که همه روانشناسها ميگند اگر تفکر مثبت و اميدوارانه داشته باشيد و اينکه تصوير سازي کنيد به اون چيزهايي که ميخواهيد ميرسيد ولي من نميتونم تصوير سازي کنم يعني اصلاً باور ندارم که اين اتفاق برايم پيش مياد به هر چيزي هم که فکر ميکنم برعکس ميشه مثلاً در مورد مسئله ايي با ديد مثبت نگاه ميکنم و به خودم ميگم همه چيز درست ميشه ولي برعکس همه چيز خرا ب ميشه به اون چيزهايي که منفي نگاه ميکنم گاهي اوقات خوب ا زآب در مياد واقعاً گيج شدم نميدونم چطور بايد ذهنم و کنترل کنم چرا همه چيز براي من وارونه اتفاق ميافته؟
دوستم از طريق فيلم راز که خودم سي دي شوبهش دادم خيلي چيزهاي خوب و داره به زندگيش جذب ميکنه ولي من نميتونم اينکار و بکنم .
هر وقت تصوير سازي ميکنم اون اتفاق پيش مياد ولي نه براي خودم بلکه براي کس ديگه مثلاً يک انگشتر و خيلي دوست داشتم بخرم به طلافروشي هم رفتم وتصوير سازي هم کردم وبعد از مدتي من و زن برادرم دقيقاً خيلي اتفاقي به همون طلافروشي رفتيم و اون انگشتر و براي خودش خريد . من ميدونم اين قانون عمل ميکنه ولي چرا براي من برعکس ميشه؟ خواهش ميکنم کمکم کنيد تابتونم زندگيم و تغيير بدهم .
با تشکر بهار
چرا نميشه ايميل فرستاد ؟ اين آدرس اشتباهه ؟
moshavere_persian@yahoo.com